خلاصه داستان : «دکتر وارنیک» (جونز)، مدیر مرکز نگهداری حیوانات خانگی، «هاروی» (پلات) و «ورنن» (توتچی) را به یک فروشگاه حیوانات می فرستد تا برای آزمایش هایش، توله سگ، بدزدند. در بین توله های دزدی، سگی از نژاد «سن برنار» از وانت در حال حرکت فرار می کند و خود را به «خانواده ی نیوتن ها» می رساند و پدر خانواده، «جرج» (گرودین)، به خاطر اصرار بچه ها و همسرش، او را نگاه می دارد. آن ها اسم سگ را «بتهوون» می گذارند.

خلاصه داستان : "استیو واکر" (جونز)، به‌عنوان مربی تیم دو و میدانی کالج شهر به گادولفین می‌آید و در مهمان خانه "ریش سیاه" اتاق می‌گیرد. مهمان‌خانه را چند پیرزن اداره می‌کنند که خود را نواده‌های یک دزد دریائی مشهور به "ریش سیاه" می‌دانند. پیرزن‌ها برای بازپرداخت مبلغ رهن مهمان‌خانه مشکل دارند و با کمک معلم کالج، "خانم بیکر" (پله‌شت) مجموعه‌ای از اجناس عتیقه را حراج می‌کنند. "استیو" ظرفی متعلق به همسر دهم "ریش سیاه" را می‌خرد که جادوگر بوده و "ریش سیاه" را نفرین کرده که تا ابد در برزخ سرگردان باشد، مگر این‌که کار نیکی بکند...

خلاصه داستان : پس از تحمل زندان به جرم قتل غیر عمد، "وینس اورت" جوان تبدیل به یک ستاره نوجوان راک می شود و...

خلاصه داستان : یک فرمانده زیردریایی مجبور می شود یک کشتی ژاپنی همراه با تمام زندانی هایش را منفجر کند...

خلاصه داستان : یک وکیل به کشف جالبی دست پیدا می کند که می تواند بر روی شانسش برای برنده شدن در انتخابات تاثیر بگذارد...

خلاصه داستان : پروفسور دولی از محل کار خود که یک آزمایشگاه است اردکی را برای فرزند خود بعنوان هدیه به خانه می برد ولی متوجه می شود که تخم های این اردک از طلاست.

خلاصه داستان : هربی , راننده فلکس واگن به مسابقه ای در مونت کارلو میرود . گروهی از دزد ها بدون اطلاع از این که راننده هربی است ,الماس های دزدی را در مخزن ماشین پنهان کرده اند و اکنون سعی در پس گرفتن انها دارند .

خلاصه داستان : "هربی" یک خودرو است اما نه یک خودروی معمولی.فیلم داستان خودرویی را دنبال می کند که برای خود قدرت تصمیم گیری دارد و...

خلاصه داستان :سرباز مورفی ساویج در زمان محاصره نازی ها و مبارزه با آنها ، خودش را به جای شخص مرده ای جا می‌زند.

خلاصه داستان :دو مرد مسلح پس از سرقت از یک بانک، کارمندی را گروگان می گیرند و به آپارتمان کوچکی منتقل می کنند. گروگان میداند که آنها بلاخره او را می کشند و او هیچ راهی را برای فرار ندارد و تنها کاری که می تواند انجام دهد این است که پشت ساعت مچی خود کلمه کمک را بنویسد و به گردن یک گربه ببندد. تا اینکه بلاخره یک دختر جوان ساعت مچی را می بیند و…